سایه (که اولی، دومی صدایش میزد) چندسالی با اولی ماند. خوب یا بد پیش آمدهای زیادی را با هم از سر گذرانده بودند. در این مدت، اولی بحران های روحی فراوانی را تجربه کرده بود.
به واسطه ی این عشق، اندکی دل نازک، تا حدودی منزوی و به میزان قابل توجهی آسیب روحی دیده بود. لیکن هربار با خودش خلوت میکرد مدام این جمله را با خود تکرار میکرد:" ارزشش رو داره". او به این باور رسیده بود که برای با دومی بودن و حفظش، حتی میتواند از جهانش بگذرد.
روزها گذشت و اولی کم کم به این نتیجه رسید که هر چیزی بهایی دارد. دومی، آن سایه ی عجیب، اینهمه ارزش را نداشت. آنقدر که اولیِ سیاه بخت سزاوار اینهمه درد و رنج و بی تفاوتی باشد.دومی باورش شده بود خداست.
نه . منصف باشیم. ارزشش را نداشت . اولی از دومی دور شد و این دور شدن را اعلام کرد و این وسط دومی اصلا مانعش نشده بود. ظاهرا تصمیم درستی گرفته شده بود
+این داستان روایتی متقاطع بود. لیکن حوصله نبود . خاتمه یافت همینجا
پیشنهاد آهنگ :
- patterns از کینگ رام
-SIX FEET UNDER ازBilli Eilish
- اما تو نیستی از کینگ رام
پیشنهاد فیلم :
تصنیف باستر اسکراگز ساخته ی برادرن کوئن
برادران سیسترز ساخته ی ژاک اودیار
سکوت ساخته ی مارتین اسکورسیزی
درباره این سایت